در زیر باران نشسته بودم… چشمم را به آسمان دوخته بودم…
چشمم را به ابرهای سرگردان دوخته بودم…انتظار می کشیدم…انتظار قطره ای
عاشق از باران که از آسمان بیاید و بر چشمانم بنشیند… تا شاید چشمانم عاشق آن
قطره شود…
باران می بارید آسمان می نالید، ابرها بی قرار بودند…صدای رعد ابرها سکوت آسمان را در هم شکسته بود… خیس خیس شده بودم ، مثل پرنده ای در زیر باران…!
دوست داشتم پرواز کنم در اوج آسمانها تا شاید خودم قطره عاشق را میان این همه قطره پیدا کنم… می دانستم قطره هایی که از آسمان می ریزد اشکهای آسمان است… اشکهایی که هر قطره از آن خاطره ای بیش نبود…
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!
:: موضوعات مرتبط:
دلنوشته ,
,
:: برچسبها:
قطره باران ,
ياد تو ,
دور از تو ,
مهدي محمدي ,
,
:: بازدید از این مطلب : 630
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4